عشق
|
|
رگهای گردنش همه شد بوسه گاه عشق چشمش به راه ، چشم به راه نگاه عشق
ظهر عطش غروب غم انگیز عمر اوست ظهری که شد غروب و سپس صبحگاه عشق
گل کرده بود عشق حقیقی برای او سر بود و راس نیزه و آزاد راه عشق
مهتاب در تنور خدایا چه حالت است گویا که در تنور فتاده است ماه عشق
خود را فنای دوست نموده است بی گمان معشوق او خداست ، خودش پادشاه عشق
ای روزگار داوری صحنه با تو باد بشکسته سر، ز صحنه برون رفته شاه عشق
باطل تمام قد مقابل حق ایستاده است دشت بلای کرببلا رزمگاه عشق
شمشیر را شکست دهد خون دلیل من هر نیزه شکسته ی در قتلگاه عشق
آن سر که رفت کوی به کو راس نیزه هست هم کشتی نجات بشر هم گواه عشق
|
پنج شنبه 89 آذر 18 |
نظر بدهید
|
|
|
|